پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 17 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

جشن کریسمس

توی گروه کارگاه مادر و کودک عضو بود و همش مطالب رو میخوندم و با اینکه نمیتونستم پسری رو ببرم کلاس ولی عاشق برنامه های شادش بودم و همش منتظر بودم که برنامه ای بزارن و ایلیا رو ثبت نام کنم برای همین هم هفته ی پیش وقتی دیدم که اعلام کردن جشن کریسمس و اشنایی با جشنش دارن خوشحال و خندون ایلیا جونی رو ثبت نام کردم و خیلی ذوق داشتم برای اینکه ایلیا  رو ببرم امروز آماده شدیم و لباس کریسمس تن فسقلی کردیم و راه افتادیم پسری چون از صبح مهد بود و نخوابیده بود اصلا سرحال نبود و نمیزاشت لباسش رو بپوشم ولی به هر سختی بود راضیش کردم و پوشیدم تنش ولی هر کار کردم کلاه بابانوئل رو سرش نزاشت حرکت کردیم سمت پارک مطهری و همش با بابا امیر دعا دعا ...
16 دی 1396

آتلیه اولین بار

دیروز عصر پسری رو بردیم آتلیه ... اونم برای اولین بار تا قبل از این همیشه خودم تم و وسایل مورد نیاز عکس گرفتن رو آماده میکردم و از پسری عکس میگرفتم ولی از وقتی راه رفته و شیطون شده خیلی سخته قشنگ عکس گرفتن از نفسی برای همین دیروز برای اولین بار رفتیم آتلیه تا عکسای خوشگل خوشگل بگیریم خیلی استرس داشتم خیلی زیاد نمیخواستم ایلیای مامان اذیت بشه ... تا وارد اتلیه شدیم پسری بغض کرد و محکم به من چسبید اولش که وارد اتاق شدیم تا اون همه ادم دور و برش دید زد زیر گریه ولی کم کم با برف شادی و خنده بقیه پسری مشغول بازی شد توی اتاق الهی فداش بشم اینقدر ذوق کرده بود و عکسای خیلی خوشگلی در اومد فدای اون ژست گرفتنت مامان جون &n...
19 آذر 1396

دندون دوازدهم پسری

پسری با اینکه همه دندونای آسیاییش در اومده بود ولی جای یه دندون پایین دهنش خالی بود و در نیومده بود هنوز یعنی بالا چهارتا پایین سه تا داشت  و امروز دیدم بعله این دندون پایینی که از همه تنبل تر بود جونه زده و داره خودی نشون میده ... چقدر روزها تند تند میگذره ... پسری فدای اون قد و بالات بشم که داره مثل برق و باد میگذره و تو هر روز بزرگتر میشی و حسابی تغییر می کنی
18 آذر 1396

18 ماهگی یکی یکدونه و واکسن اقا پسری

روز شنبه یازدهم رفتم سر کار و قرار شد که زودتر پاس بگیرم و بریم پسری رو واکسن بزنیم اونم اخرین واکسن این کوچولوییاش شنیده بودم خیلی سخته و برای همین گفتم دو روز بعد مرخصی بگیرم خیلی بهتره و برا همین اون روزش فقط پاس گرفتم ساعت 12 بود که رفتیم بهداشت و پسری نمیزاشت اصلا قد و وزنش رو بگیریم و همش تا اون خانمای بهداشت رو با روپوش سفید دید زد زیر گریه و با هیچ چیزی گول نمیخورد ... بالاخره با خودم وزنش کردیم و وزن خودم رو منهای پسری کردم ... بازم کمبود وزن داشت و بازم خیلی غصه خوردم اون روز موقع واکسن هم پسری تا قطره رو خورد بالا اورد و به هر سختی بود واکسن رو زدیم الهی بمیرم خیلی سخت بود ... و بعدش هم ای وای یه پا درد شدیدی پسری گ...
14 آذر 1396

کلاس مادر و کودک

از تابستون توی یه گروه تبلیغ کلاس مادر و کودک رو دیدم و خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم که پسری رو ببرم ... همش منتظر اطلاعیه ترم جدیدشون بودم که بالاخره ثبت نامشون شروع شد و یه روز من و تو و بابایی رفتیم برای ثبت نام ... همون روز ثبت نام سخنرانی داشتن و خیلی شلوغ بود و تو هم کلی توی این همه شلوغی کیف کردی و لذت بردی مامان ... بالاخره ثبت نام شدی توی کلاس مادر و کودک و کودک شاد ... از 22 مهر ماه بود که کلاسمون رو شروع کردیم اولین کلاس مادر و کودک بود که اونجا مامان ها هم بودن و شعر میزاشتن و همه با هم میخوندن ... و تو خیلی کلاسارو دوست داشتی ولی چون چیزی نمیخوردی و گرسنه بودی توی وقت برگشت خیلی غر و نق میزدی مامان ... هر چی باهات ح...
30 آبان 1396

صدای حیوانات

پسر مامان امروز تا اسم هر حیوونی رو که میبردم سریع صداشو رو برام میگه مامانی فدای این باهوشیات بشه پسری طلا میگم مامان بع بعی میگه .... ایلیا میگه بع بع میگم هاپو میگه ... ایلیا : هاپ هاپ میگم پیشی میگه .... ایلیا : مئو مئو و اسب هم که میگم هنوز نمیتونه بگه پیتیکو پیتیکو فقط ادای اسب رو در میاره و جلو عقب میشه پسر مامانی  
27 آبان 1396

کم کم حرف زدن پسری

پسر مامان از این هفته حسابی داره تلاش میکنه که حرف بزنه و هر کلمه که ما میگیم روش کار میکنه که بگه شنبه ای که میرفت پشت در حموم و میگفته حم حم الهی من فدای اون حرف زدنت مامان از امروز هم همش اون خروس بادکنکی که مامان فهیمه خریده رو میگیره دستش و همش میگه " اکن اکن " یعنی نکن من فدای این صدای قشنگت بشم مامان طلا
26 آبان 1396

جشن هالوین

یک هفته پیش یه تبلیغ  جشن هالوین توی کانال تلگرامی  آتلیه جوان دیدم و خوشحال شدم و تصمیم گرفتم که حتما با پسری شرکت کنیم یه جشن هالوین با تم هالوینی و از اتلیه هم میومدن برای گرفتن عکس از اون روز شروع کردم به پارچه خریدن و مدل دیدن برای لباس هالوین ... بالاخره یه پارچه نارنجی خریدم و الگوش رو بریدم و دادم مامان فهیمه که بدوزه برای کلاه هم پارچه نمدی خریدم و یه کلاه و چوب جادوگری درست کردم دیروز با بابا امیر و ناناز و مامان فهیمه حرکت کریدم سمت ادرسی که داده بودن پسری مریض بود و ابریزش بینی داشت لباس رو تن پسری کردیم رفتیم داخل ... پسری حاظر نشد اصلا کلاهش رو بپوشه ... حالی نداشت و همش غر میزد و جشن هم اونجوری نبود که...
10 آبان 1396

دندون های آسیایی سمت چپ دهم و یازدهم پسر طلا

دندون در اوردن پسری هم یه پروسه ی خیلی سختیه و برای تک تکشون خیلی خیلی اذیت شد ، تب و اسهال که علائم همشون بود و برای این اسیاییا که دیگه خیلی بیشتر از هر وقتی اذیت شد روز 29 مهر بود بعد از مریضی گل پسر دیدیم بعله دوتا دندون اسیایی سمت چپش هم جوونه زد الهی من فدای تو پسری طلا بشم  پسری منم داره کم کم بزرگ میشه دوست دارم این روزا بیشتر از پیش کش بیان و زود تموم نشن میخوام از لحظه لحظه با تو بودن لذت ببرم مامان جون
29 مهر 1396