آخرین شب
اصلا خواب به چشام نمیاد امشب شب آخر بارداریمه شب اخری که تو رو تو دلم حس میکنم 9 ماه انتظار شیرینی که داشتم امشب تموم میشه... این همه انتظارش رو کشیدم ولی امشب حسابی استرس دارم ... هیچوقت فکر نمیکردم آخرش ایجوری بشه و یه شب تا صبح اینجوری منتظرت باشم که فرداش بغلت بگیرم همیشه توی ذهنم تصور میکردم خیلی یهویی با فشار درد شیرینی که نوید اینکه داره میاد میرم بیمارستان و پسری رو بغلم میزارن... ولی قسمت این بود که بدونم کی وقتش رسیده ... باور اینکه فردا بغلم میدنش و باید شیرش بدم برام غیر قابل تصوره ... 9 ماه منتظر بودم 9 ماه مراقبش بودم 9 ماه با صدای قلبش نفس کشیدم 9 ماه باهاش حرف زدم 9 ماه توی ذهنم تصورش کردم ......