پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 17 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

تنها چند ساعت تا یک سالگی گل پسری

مامانی تو کی اینقدر بزرگ شدی؟ چقدر زود گذشت چقدر تند تند گذشت هنوز باورم نمیشه من مامان یه پسر عزیز و دوست داشتنی یکساله ام پسری که با اومدنش کلی بهم عشق و امید به زندگی داد یعنی فقط چند ساعت دیگه مونده به یکسالگی پسر طلا پارسال این موقع چه استرس و جوشی داشتم برای اومدنت برای سالم دیدنت دلم میخواست اولین نفری که میبینتت خودم باشم ولی نشد ... از ریکاوری که اوردنم بیرون اول سراغ تورو گرفتم اول گفتم بچم کجاست ؟ یعنی اینقدر همه وجودم شدی مامان خدایا شکرت که تورو صحیح و سالم بهم داد تموم استرس های اون روز به دیدنت به بوییدنت می ارزید مامانی تولدت نزدیکه عزیزمن     ...
9 خرداد 1396

دندون سوم ایلیای من

  خبر بدین، به نون،دون ایلیا در آورده دندون   خیلی وقت بود که دندون سوم ایلیا یعنی همون دندون دوم بالاییش جاش خیلی ورم کرده بود و سفید شده بود و ما منتظر بودیم که در بیاد ... تا اینکه من دیروز دیدم بعله دندون خوشگل آقای ایلیای مامان در اومده فداش بشم یکی یدونم تو عزیز مامانی پسرم   ...
30 ارديبهشت 1396

اولین بار تنهایی پسری رو حموم کردم

مامانی سه شنبه عصر تصمیم گرفتم که ببرمت حموم و میخواستم تنهایی امتحان کنم کلی اب بازی کردی این اولین بار بود خودم تنهایی میشستمت چقدر دوتایی اواز خوندیم و خندیدم و لذت بردیم تو عزیزترین پسر دنیایی کاش میشد سر کار نیام و همش از لحظه لحظه بودن با تو لذت ببرم شیرینم
27 ارديبهشت 1396

دست دسی کردن ایلیام

پسری طلا از اخرای 10 ماهگیش یعنی اخرای فروردین ماه بود دیگه دست دسی کردن رو هم یاد گرفت مامانی و الانا هر چی براش اهنگ میزاریم یا میگیم افرین پسرم سریع دست میزنه قربون جیگرطلام بشم مامانی همیشه شاد و خوشحال باشی یدونم
15 ارديبهشت 1396

جشن دندونی بعد از تقریبا دو ماه

  ایلیا داره یه دندون  قند میخوره از قندون فرشته ای مهربو ن آورده براش یه دندون آش بخوری نوش جون آش دندون ایلیا جون   وقتی هنوز به دنیا نیومده بودی کلی برات ارزو داشتم مامان اینکه هر جشنی رو برات مفصل بگیرم و از همه چیت عکس داشته باشی و ... ولی واقعا براورده کردن همه اینا خیلی سخته ... نه سخت نیست شاید من تنبل شدم . شاید هم خیلی ضعیف تر از قبل شدم ... شور و انرژی و قوت و توان قبلم خیلی بیشتر بود ... حس میکنم برای توان امروزمه که اینجور ضعی و شکننده ام ... ولی نه برای تو باید بیشتر از قبل انرژی داشته باشم و همه کاری بکنم ... اره مامانی من از یک ماه پیش همه تدارکات رو دیده بودم و کلی ا...
13 ارديبهشت 1396

11 ماهگی پسر طلا

خوشگل مامان 11 ماهه شد ... حسابی پسری شیطون بلا شده ... همون نی نی من که تا 5 ماهگی ساکت و مظلوم بود الان برا خودش یه شیطونی شده که نگو حسابی دقتت زیاد شده مامان تا تلفن زنگ میخوره میخوای بری سمتش و اگرم تلفن به چشمت نخوره به من نگاه میکنی و النگار میخوای بگی که مامانی تلفن وقتی حرف میزنم دلت میخواد تو هم حرف بزنی و گوشی رو از دستم میگیری مامان دوباره عاشق تاب برقیت شدی و تا میخوابونمت توش یه حسی میگیری مامان که عاشقت میشم از هر چی که بگی بالا میری و همش تلاش میکنی پاتو بزاری روی یه چیز و بری بالای مبل و اخرش هم موفق میشی اگه یه وسیله رو هم که بالا ببینی اینقدر دستت رو میکشیو رو سر پنجه هات می ایستی که بالاخره ب...
10 ارديبهشت 1396

رویش اولین دندون بالا

انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روزه که بچم  گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده   امروز داشتن آشپزی میکردم و ایلیا هم بغلم بود و من باهاش حرف میزدم و دوتایی میخندیدم پروندم پسری رو بالا و اونم از ته دل خندید و من یه دفعه ای دیدم بعله دندون بالا گل پسری زده بیرون اخ الهی که من فدات شم مامانی که تند تند داری اذیت میشی و دندونات پشت سر هم میزنن بیرون پسر طلا از 6 ماهگی دیگه وزن نگرفته که نگرفته و همینجور لاغر موندی مامان و من همش نگرانتم ... شاید هم بخاطر همین دندوناته که وزنش اینقدر کم شده مامان ...
27 فروردين 1396

ایستادن پسری نازم

ایلیا جونم خیلی وقته که با کمک مبل و هر چیزی که میشد بلند میشد و اروم اروم راه میره و امروز برای چند دقیقه خودش بدون کمک ایستاد الهی فدای تو مامان بشم با این تلاشایی که میکنی و همه چی رو یاد میگیری
26 فروردين 1396

دومین مسافرت ایلیای من

ما هفتم فروردین ماه تصمیم گرفتیم که بریم مسافرت قرار بود مامان فهیمه و بابا رضا و ناناز و مادرجون هم همرامون بیان و با ایلیا ی مامان همسفر بشن ولی مثل اینکه قسمت نبود و اونا نیومدن اینبار بندرعباس و قشم رفتیم که با اینکه کم بود و فقط دو روز موندیم ولی حسابی خوش گذشت پسری مامان دوباره بهمون ثابت کرد که حسابی خوش سفره  و اصلا اذیت نکرد این بار پسرم رو که لب دریا بردیم برای دومین بار کلی ذوق کرد و دلش میخواست پاهاش رو توی ابها بزنه و راه بره کم لب دریا رفتیم ولی همون کم هم کلی بهمون لذت و ارامش داد از این به بعد سعی میکنیم بیشتر پسری رو ببریم مسافرت جیگرت رو بشم پسر خوش سفرم راستی پسری قبل از این سفر عادت داشت همیشه...
15 فروردين 1396