جشن دندونی بعد از تقریبا دو ماه
ایلیا داره یه دندون
قند میخوره از قندون
فرشته ای مهربو ن
آورده براش یه دندون
آش بخوری نوش جون
آش دندون ایلیا جون
وقتی هنوز به دنیا نیومده بودی کلی برات ارزو داشتم مامان اینکه هر جشنی رو برات مفصل بگیرم و
از همه چیت عکس داشته باشی و ...
ولی واقعا براورده کردن همه اینا خیلی سخته ... نه سخت نیست شاید من تنبل شدم .
شاید هم خیلی ضعیف تر از قبل شدم ... شور و انرژی و قوت و توان قبلم خیلی بیشتر بود ...
حس میکنم برای توان امروزمه که اینجور ضعی و شکننده ام ...
ولی نه برای تو باید بیشتر از قبل انرژی داشته باشم و همه کاری بکنم ...
اره مامانی من از یک ماه پیش همه تدارکات رو دیده بودم و کلی ایده تو ذهنم بود که یه جشن دندونی
خوشگل برات بسازم
کلاه و کراوات ست برای سه تامون با نمد درست کردم و وسایل دندونی خوشگل خریدم و یه
کیک دندونی خیلی خوشگل برات سفارش دادیم
سه شنبه که از سر کار برگشتم میز رو چیدم و تورو خواب کردم که بعد که خواستم عکس بگیرم
تو سرحال باشی
ولی اونروز با اینکه از قبل خبر داده بودم مامان فهیمه میخواست بره مولودی و ناناز هم رفت کلاس یوگا
خیلی دست تنها شدم ... تا خواب بودی خواستم سالاد الویه درست کنم که تو با زنگ بابایی و مامان فهیمه
بیدار شدی
بالاخره سالادمون درست شد و بابایی هم با کیک و آش رسید
خوابت انگاری کامل نشده بود مامان و همش میخواستی گریه کنی و نق بزنی
منم خیلی ناراحت از اینکه مامان فهیمه و ناناز همکاری نکردن باهام
عکسامون قشنگ شد ولی اونجوری که دلم میخواست نشد ...
در عوض کلی خاطره و تجربه گرفتم ازش مامان
یه چیز جالب اینکه توی اون ناراحتی من پسری نشسته بود و توی سالاد الویه ناخن میزد و میخورد
الهی من فداش بشم ...
چقدر کودکی خوبه که متوجه هیچی نیستی ... فقط بچگی و توی عالم خودتی
یه جا هم که داشتم از پسر طلا عکس میگرفتم پسری داره تند و تند ناخناش رو که سالاد الویه ای هست میخوره
من تا تو رو دارم نباید غصه تو دلم راه بدم جیگر مامان