پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 17 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

تولد پسریه گلم

1396/3/12 13:17
نویسنده : مامان نسیم
155 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب یه تولد عالی رو گذروندیم

کیکت رو که سفارش داده بودیم مامان کیک تاج بود

که گفتیم برای چهارشنبه عصر آماده کنه تا شب خودمون عکس بگیریم و موقعی که مهمون ها میان دغدغه ی

عکس تکی و سه نفره و اینارو نداشته باشیم و فقط بخوایم عکس دست جمعی بگیریم اون موقع

ولی وقتی بابای رفت تو شیرینی فروشی برگشت و گفت که کیکت رو صورتی زده با تاج طلایی

ای وای وقتی رفتم دیدمش دنیا رو سرم خراب شد همون جا اشکام سرازیر شدم

ولی تو میخندیدی و اصلا این چیزا برات مهم نبود مامان اصلا چیزی متوجه نمیشدی که مامانی

کلی باهاش دعوا کردیم و قرار شد فرداش قنادشون بیاد و رنگش رو عوض کنه

ولی من خیلی ناراحت شده بودم و گریه کردم یه عالمه بابایی هم ناراحت و عصبانی بود

ولی توخونه کلی بابایی باهام حرف زد و ارومم کرد و منم دیدم اصلا ارزش نداره و باید

خوشحالیمون رو جشن بگیریم اصلا تولد گرفتیم که خوشحال باشیم و ذوق کنیم

کیک و رنگش و خراب شدنش اصلا ارزشی نداره

دیگه همون شد بیخیال شدم

 صبحش سرکار نرفتم و موندم که بقیه کارارو انجام بدم

از شیرینی فروشی هم تماس گرفتن که کیک ر یه جوری درستش کردن و 11 بریم بگیریمش

بابایی رفت گرفتش همون سفیدی که میخواستیم روش فوندانت زده بودن ولی یه کیک افتضاح

وقتی دیدمش اصلا برام مهم نبود گفتم اشکالی نداره

مامان فهیمه و خاله ناناز کلی زحمت کشیدن و دسر و کشک بادمجون و سالاد اینارو درست کردن

ایلیا طلارو ساعت نزدیک 12 خواب کردم که تا 2 میخوایم عکس تکی بگیریم سرحال باشه

ساعت 2.30 پسری بیدار شد و با بابایی و خاله ناناز اماده شدیم و عکسامون رو گرفتیم

باید هزار تا عکس میگرفتیم تا یکی توش قشنک از آب در میومد

اخه انگاری پسری مامان اصلا از عکس گرفتن خوشش نمیاد

روی میز که میزاشتیمش میخواست به همه چی دست بزنه و همه چی رو خراب کنه الهی دورش بگردم از بس 

که پسریه مامان کنجکاوه

دیگه خاله ناناز رفت و منم خونه دوباره که به هم ریخته بود رو مرتب کردم و خیلی زود وقت افطار و رسیدن مهمونام

رسید .

بعد از افطار کیک اوردیم و عکسای دسته جمعی و فوت کردن شمع ها و آرزو و ...

توی جمع توی شلوغی فوق العاده پسر خوبی بودی انگاری عاشق اینی که برامون مهمون بیاد

توی بغل همه رفتی و خیلی راحت از ظهر عکس گرفتی .

ولی کلاه تولدت رو نمیزاشتی بزارم روی سرت و بدت میومد هی من میزاشتم هی تو بر میداشتی مینداختی کنار

مامان فهیمه و نازنین و مامان بابایی برات پول آوردن

بابا رضا هم پول داد و دو تا شاخه گل که من حسابی از مهربونیش ذوق کردم ...

ایلیای مامان تولدت مبارک پسرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)