پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 15 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

2-مرا از شیر میگیرند تا بوی کودکیم را از یاد ببرم....

1397/2/20 9:55
نویسنده : مامان نسیم
114 بازدید
اشتراک گذاری

کم کم از اون شب هر شب و هر روز دارم یه داستان جدید برای پسری تعریف میکنم و هر روز دفعات شیر دادن به پسری رو کم و کم تر میکنم ... خیلی سخته اخه پسری حسابی وابسته ست

روز اول گفتم فقط در روز موقع خواب و صبح اول وقت و موقعی که از مهد میاد و عصر به پسری شیر میدم و دیگه وقتایی که بینش آقا پسری میاد و طلب شیر میکنه سرگرمش کنم و

بهش ندم ... دفعه اول که اومدم سرگرمش کردم گول خورد و قبول کرد و مشغول بازی با ماشیناش شد و دفعه بعد به بهونه ی تلویزیون سرگرمش کردم ولی زود دوباره یادش اومد و خواست

بیاد طرفم .... وقتی دید دوباره دارم سرشو گرم میکنم دیگه قبول نکرد و زد زیر گریه الهی فدای اون اشکاش بشم من .... نمیتونستم تحمل اشکاش رو داشته باشم ولی مگه آروم میشد

تا تونستم مقاومت کردم و بالاخره اون که تسلیم شد من بودم و باز خورد ...

روزا کارمون شده همین و همین ... از ایلیا گریه و از من پرت کردن حواس پسری و آخری اونی که تسلیم میشد من بودم و باز روز از نو و روزی از نو بعد از چند روز کم کم تونستم شیر خوردن

پسری رو توی طول روز کمتر کنم ولی نه اون روالی رو که برای خودم تعریف کرده بودم ولی باز همین هم یه خورده امیدوارکننده بود ... علیرغم اینکه هر چی روزا میگذشتن بی قراری پسری زیاد

و زیادتر میشه ... شبا رو هم که نصف شب بیشتر از قبل  چشم بسته دنبال ممه میگرده و میخواد بخوره ولی هر چقدر تو بغلم میگیرمش و میخوام خوابش رو عمیق کنم باز هم نتیجه بخش

نبود و پسری مقاوم تر از این حرفاست و میزنه زیر گریه ...

انشالله که این پروسه خوب پیش بره ... خدایا به امید تو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)