چقدر سخته جداشدن از تو حتی برای لحظه ای ...
مامانی امروز هم شیفت نوروزی من بود و صبح که میخواستم بلند شم دیدم تو هم باهام بیدار شدی
انگاری حس میکردی میخوام برم ...
دستت رو محکم گذاشته بودی روم و ول نمیکردی ... و با چشم نیمه باز خوابیده بودی
اصلا نمیتونستم تکون بخورم ... میترسیدم بیدار شی و ببینی دارم میرم اذیت شی پسرم
دلم نمیخواست از کنارت تکون بخورم ... میخواستم همونجا توی بغلت با همون
دستت کوچیکت که دورم رو گرفتی باشم
ولی مجبور بودم که برم ...
گذاشتمت سمت بابا امیر و بهت شیر دادم و کلی نوازشت کردم
که کم کم چشات رو کامل بستی و یه خواب عمیق ...
اروم اروم از کنارت بلند شدت ...
برای 5 دقیقه همونجور به صورتت خیره شدم و کلی قبون صدقت رفتم مامان
چقدر تو معصومی چقدر تو عزیزی ...
برام جدا شدن ازت سخته حتی برای چند ساعت ...
عذابه برام این دوری ... خیلی عذابه ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی