پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 25 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

روز هفتم پسر طلا و عقیقه کردنش ...

موهای فندقم توی این شش روزی که گذشته بود حسابی بلند شده بودن شنبه شب بود که موهاش رو مامانم کوتاه کرد و پسری ساکت و مظلوم فقط نگاه میکرد ... مستحبه که هفتمین روز تولد نوزاد براش گوسفند بکشن و به اصطلاح عقیقش کنن و میگن یه کمی از موهاش رو بچینن و به اندازه ی موهاش طلا یا سکه خیرات بدن که ما موهای فندق کوچولومون رو نگه داشتیم ولی من موقع اومدن به خونمون فکر میکنم گمشون کردم ... روز هفتم همه با هم رفتیم و یه گوسفند برای پسر طلا عقیقه کردیم و پسرم با گوسفند عکس گرفت ... الهی از همه بلاها دور باشی مامان جون ...  
26 مرداد 1395

عزیز مامان هر رو ز بزرگ تر میشه ...

توی اون روزای اول که خونه مامانم بودیم مامانم کمکم داد ... منتظر افتادن ناف پسری بودیم و دکتر گفته بود که چیزی بهش نزنیم ... منم همش با احتیاط پوشکش رو عوض میکردم ... شبا مامانم پسری رو میزاشت کنار من و امیر که عادت کنیم و وقتی میریم خونمون خودمون همه چیز رو یاد گرفته باشیم ... فندق من عادت داشت هر دو ساعت یک بار واسه شیر بیدار شه لذت داشت برام بیدار شدن و توی بغل گرفتن یکی یدونم و تماشا کردن شیر خوردنش حتی نصف شب عاشق این شده بودم که پوشکش رو عوض کنم و دوباره خوابش کنم البته اینقدر فندق کوچولوم ساکت و اروم بود که با همون چشای بستش شیر میخورد اولا که پوشکش میکردم چون زیاد بلد نبودم بعضی وقتا نم میزد و باید تم...
26 مرداد 1395

تست شنوایی و آزمایش غربالگری تیروئید نوزادان

جمعه صبح هم برای تست شنوایی جیگرم رفتیم و خداروشکر اونم خوب بود یکشنبه هم باید میرفتیم برای آزمایش تیروئید که از پاشنه ی پای پسری خون میگرفتن به پای جیگرم که سوزن زدن گریه کرد و من مهمراش اشکام اومد الهی فداش شم ولی زود پسری اروم شد و من زود رفتم تو ماشین که به پسری شیر بدم ... اینقدر پسری قشنک و با ولع شیر میخورد که دوست داشتم سالها بشینم و شیر خوردن ایلیا طلام رو نگاه کنم
26 مرداد 1395

پسری حسابی مظلوم و ساکته ...

همون روز چهارشنبه یعنی  سومین روز پسری مامانم استرس گرفت و میگفت که ایلیا جیش زیاد نمیکنه نکنه که مشکلی داشته باشه ... اون اتفاق توی بیمارستان یه طرف ... سونوگرافی ماه هفتم یه طرف ... اخه فکر کنم 24 اسفند ماه بود که ما رفتیم سونوگرافی که پسری رو ببینیم و اینکه مشکلی نداشته باشه ... که توی سونو گفت کلیه پسری ادرار نگه میداره ... اون روز ما حسابی نگران شده بودیم با اینکه سونوگرافه گفته بود که مشکلی نیست و معمولا همه جنین ها اینجوری هستن و بعد از به  دنیا اومدن خوب میشه ولی خوب این مشکل دلشوره تا حتی بعد از به دنیا اومدن جیگرم تو وجودمون انداخته بود ... و همین هم باعث شد اونروز مامانم نگران شه ... برا این...
26 مرداد 1395

چکاب زردی

من و ایلیا جونی روز سه شنبه ساعت 5.30 عصر مرخص شدیم و رفتیم خونه مامان فهیمه روز چهارشنبه 12 خرداد ماه صبح ساعت 9 برای چکاب زردی پسرطلا باید میرفتیم بیمارستان پیش دکتر که چکاب بشه برای زردی خداروشکر اون روز خوشحال از مطب دکتر اومدیم بیرون اخه پسری ما زردی نداشت و 200 گرم وزنش اضافه شده بود توی خونه مامان فهیمه همه هوامون رو داشتن و بهترین روزامون از اون موقع شروع شد
25 مرداد 1395

ثمره ی عشق ما

دوشنبه 10 خرداد سال 1395 مصادف با 22 شعبان 1437 هجری قمری و 29 می 2016 میلادی در بیمارستان ارجمند به دست خانم دکتر مدرس نژاد ثمره عشق 10 ساله ی  ما پا به این دنیا گذاشت که اسمش رو ایلیا گذاشتیم ایلیا طلای ما با وزن 3170 و قد 49 و دور سر 34 سانت گروه خونی پسری +O   مثل گروه خونی من  با موهای مشکی پر پشت و شباهت خیلی خیلی زیاد به بابا امیرش عشق دوم مامان نسیم و بابا امیرش شد.  
25 مرداد 1395