پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

آزمایش خون ...

1395/10/22 9:30
نویسنده : مامان نسیم
146 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا خیلی غصه وزن کمت رو میخورم مامان جون ... نمیدونم چکار کنم ... حس میکنم که شاید شیرم چرب

نیست ... خواستم بهت شیر خشک بدم که اصلا تو دهنت نمیکنی ...

همچنان شیرم رو میدوشم و میزارم برات و میرم سرکار ...

شاید برای سرکار رفتنمه ... اخه با اینکه خیلی وقته که صبحا پیشت نیستم ولی هنوز عادت به نبودنم نکردی

همچنان بهم وابسته ای و صبحا خونه مامان فهیمه کلی بهونم رو میگیری و مامان فهیمه مجبور میشه که بیارت

پیشم و بهت شیر بدم یکی یدونه من ...

میدونم چه حسی تو دلت داری ... چون منم دقیقا وقتی سرکارم همون حس رو دارم ... یه حس دلتنگی عجیب

وقتی میرسم خونه فقط دلم میخواد بگیرمت تو بغلم و کلی بوست کنم

تو هم همینجوری مامان تا صدامو میشنوی که اومدم حتی اگه خواب هم باشی چشماتو باز میکنی و دنبالم

میگردی ...

خیلی عذاب میکشم که نمیتونم تمام وقت پیشت باشم و صبحا از کنارت بودم محرومت میکنم ... ولی به فکر

آیندتم مامانم  دلم نمیخواد توی اینده یه ذره مشکل داشته باشی ... برای تو کار میکنم با تمام سختیاش

دلم میخواد از هیچ چیزی کمبود نداشته باشی یکی یدونم

بخاطر کم وزن گرفتنت و نگرانیم بازم بردمت دکتر و برامون آزمایش خون نوشت باید میرفتیم بیمارستان مهرگان

عصر شنبه 18 ام رفتیم و اونجا یه دختر کوچولو رفته بود داخل که ازش خون بگیرن و دختر کوچولو زد زیر گریه

تو با صدای گریه اون میخندیدی مامانی الهی فدات شم ...

دلم اتیش میگرفت وقتی به این فکر میکردم الانم تو باید بری و ازت ازمایش بگیرن

ولی اون روز عصر گفتن که باشه ازمایشش برای فردا صبح زود

فرداش یکشنبه ساعت 7 برای ازمایش رفتیم بابایی گرفتت تو بغلت و رفت داخل اتاق

دلم نمیومد برم ... دلم طاقت نداشت ببینم اذیت میشی ...

بابایی هم اصلا دلش نمیومد تو رو توی اون حال ببینه ولی محکم گرفتت تو بغلش و تا سوزن رو تو دستت کردن

صدای گریه همه جا رو پر کرد ...

اشکای من هم سرازیر شدن ...

تموم نمیشد ثانیه ها نمیگذشتن ... از بس که گریه کردی خانمه گفت بزاریم دوباره نیم ساعت دیگه بگیریم

وقتی اومدی شیر خوردی و تو بغلم اروم گرفتی مامان ...

بالاخره دفعه دوم هم تموم شد و قرار شد عصر برای جوابش بریم

جواب ازمایش خیلی خوب بود و مشکلی نداشتی مامان ...

دکتر شربت امگا 3 و مولتی ویتامین داد ...

ایشالا که پسرم بخوره و تپلی شه ...

فرشته من عاشقتم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)