چهار دست پا رفتن جیگرم

پسریه مامان از دیروز چهار دست و پا رفتن رو شروع کرده

از چند روز قبل همش خودش رو روی ماشین قرمزش مینداخت و با کمک اون میرفت جلو و پا میزد

دیروز که یکمی میرفت و سریع خودش رو به حالت خزیدن میکرد و بازم میخزید

انگاری فکر میکنی با خزیدن زودتر میتونی خودت رو به وسایل برسونی ...

امروز خیلی بیشتر رفت ولی هنوز خزیدن رو دوست داری ...

چقدر ذوق این چهار دست و پارفتنت رو کردم و داد و فریاد راه انداختم و تو هم با ذوقم دستاتو تکون میدادی و

همراه من اواز میخوندی ...

مرسی مامان که منو به ارزوم رسوندی و بالاخره چهار دست و پا رفتی مامانی ...

عاشق اینجور رفتنتم عاشق توام پسری ...

عشق کوچولوی مامان وقتی میخزی اینقدر خوشگل یه ور میشی و همه جا رو زیر نظر داری و نگاه میکنی

خیلی وقته که میری سراغ میز تلویزیون و مبل و خلاصه هر جایی که میبینی امکانش هست دستاتو میگیری و

بلند میشی ... من و بابایی هم پشت سرت میایم که یه وقت نکنه زمین بخوری

با تمام این مراقبت ها بازم یه وقتی دور از چشم ما بلند میشی تا میایم خودمون رو بهت برسونیم محکم میخوری

زمین و میزنی زیر گریه ...

نمیدونی که مامان طاقت اشکات رو نداره پسرم ...

عاشق بازی کردن با اسباب بازیاتی مامان وقتی میشه یه ربع میگذره تو حسابی سرگرم یه توپ یا یه جغجغه یا

مینیون هستی و حسابی داری زیر و روش میکنی

فدای تو پسر کنجکاو و باهوشم بشم مامان