9 ماهگی پسری
یک ماه دیگه هم گذشت ...
اینقدر کارات و یشرفتات زیاد شده که دوست داره این روزا خیلی خیلی خیلی کند تر بگذره و
هر روز بیشتر از کارات لذت ببرم و ذوق کنم ...
پسریه من 9 ماهه که تو اغوشمه و خونمون رو گرمتر از قبل کرده
پسری میتونه دیگه کامل چهار دست و پا بره و خودش میشینه و حتی برای چند دقیقه روی پاهای خودش
می ایسته ...
وقتی میگیم ممه سریع برمیگرده و دنبال من میگرده و تا منو میبینه با سرعت تمام به سمتم میاد حتی
وقتایی که خیلی سیره ...
این روزا بیشتر از قبل بهم وابسته شده و تا میام لباس بپوشم حتی بغل بابایی هم نمیمونه و میخواد بیاد پیشم
و من باید توی همون حالت که بغلمه لباسامو بپوشم ...
عاشق اینه که براش بخندیم هنوزم که هنوزه رابطه اجتماعی خیلی خوبی داری مامان
دل هیچکس رو نمیشکنی و میری بغلش و حتی براشون لبخند هم میزنی و اینجوری خودتو تو دل همه جا میکنی
وقتی از خواب بیدار میشی دنبالمون میگردی دوست داری من یا بابایی رو ببینی و وقتی نگامون میکنی
یه لبخند خیلی خوشگل روی لبات میشینه مامان ...
هنوز دندون در نیاوردی ولی اذیتاش رو داری هر از گاهی تب میکنی و همش دلت میخواد یه چی دهنت باشه
و به لثه هات بکشی ...
عاشق اون اب دهنتم که سرازیر میشه مامان ... و دلم اتیش میگیره که اینقدر لثه هات اذیتت کنن...
فکر نمیکنم حالا حالاها دندونی قرار باشه بیاد و به گفته دکتر هنوز دیر نکرده
پسر مامان عاشق اهنگ گوش کردن و خوابیدن با موسیقیه و هنوز باید روی پاهامون باشی تا خوابت ببره
این روزا یه کار جدید هم که دوست داری اونم رانندگیه
هر وقت سوار ماشین میشیم بهونه میگیری و دلت میخواد بابایی بزارتت روی پاهاش و تو هم فرمون رو بگیری و
رانندگی کنی مامان ...