رفتن پیش بابا صلاحی
پنجشنبه صبح دوباره رفتیم جنت اباد پیش بابا صلاحی
تو راه خیلی اذیت شدی هم اینکه افتاب بود و هم اینکه انگاری تو جاده ناراحت بودی ...
هیچی نمیخوردی جز شیرخودم
تا اینکه جایی نگه داشتیم و اونجا نشوندمت روی ماشین و سرگرم دیدن موتور و ماشین هایی که رد میشدن
شدی و تمام حریره هایی که برا درست کرده بودم رو خوردی
و موقعی که باز راه افتادیم راحت تو بغلم خوابیدی ...
اونجا بازم اینقدر خندیدی و روی خوش به همه نشون دادی که همه عاشقت شدن ...
فدای اون لبای پر خندت مامان ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی