پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 19 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

تولد سه سالگی

1398/5/8 10:34
نویسنده : مامان نسیم
271 بازدید
اشتراک گذاری

پسر مامان عاشق تولده و الان دیگه بزرگ شده و قشنگ حس حال تولد و تزئینات و جشن رو درک میکنه ...

برای همین امسال از فروردین همش تو فکر تولد برای پسری بودم و اینکه چه تمی بزارم براش همش بهش فکر میکردم ...

تا اینکه تصمیمم رو گرفتم و از اونجایی که فیلم و برنامه کودک بچه رئیس رو خیلی دوست داری " BOSS Baby " این تم رو انتخاب کردم

همش میرفتم توی سایتها و اینستاگرام که ایده بگیرم ازشون و هر چی که به نظرم خوشگل میومد رو سیو میکردم که توی ذهنم یه میز و تزئین خوشگل ترسیم کنم

و برات یه تولد عالی بگیرم دیگه از آخرای اردیبهشت به بابایی گفته بودم که برامون کارتون و مقوا بیاره که من شروع کنم به درست کردن تزئیناتش

یه روز جمعه که بابا امیر رفته بود سر ساختمان و تو هم خواب بودی تصمیم گرفتم که شروع کنم به درست کردن ماکت کیک ...

همین که شروع کردم به قیچی کردن پسری بیدار شد و اومد سراغم ... فکر میکردم باید وسایل رو جمع کنم و الان دیگه شروع میشه به خراب کاری

ولی فکرم درست نبود و پسری شروع کرد به کمک کردن و قیچی کردن و کلی ذوق داشت و خوشحال از اینکه داره مقوا بازی میکنه و چیزی درست میکنه

براش توضیح دادم که داریم اینارو برای تولدت درست میکنیم ببین این کیکه و .... کامل توضیح دادم

اصلا تصورش هم نمیکردم با اینکه ایلیا بیدار شده بتونم ماکت کیک رو کامل کنم ... به غیر از ماکت بیشتر عکسای دیگه رو هم چیدیدم و ماکت عدد 3 رو آماده کرده بودم

بله پسری واقعا بهم کمک کرده بود ... بماند که چسبی رو تموم کرد و یه چیزایی برای خودش درست کرد فداش شم

وقتی بابا امیر اومد ایلیا هم با ذوق و شوق چیزایی که آماده کرده بودیم برای بابا برد و نشون داد و با ذوق و شیرین زبونی تعریف کرد که اینا برای تولدم هستن بابا

 " بابا ببین تیف درست کردیم اینروز تولدم بود ببین تولد ایلیا بود "  فدای شیرین زبونیات مامانی

بله اینجوریا بود که تم تولد ایلیای مامان استارت خورد ...

از اونروز به بعد باز هم هر عکسی میدیدم کلی ایده میگرفتم برای کارایی که میخواستم انجام بدم ...

بادکنک ، کراوات مشکی ، چاپ کاغذی بنر عکس بچه رئیس ، و...

از اونجایی که تولد پسری 10 خرداد  توی ماه رمضون افتاده بود و همون هفته هم ناناز و مهدی میخواستن برن ماه عسل ، 

منم تصمیم گرفتم  چند روز زودتر یه شب افطاری دعوت کنم همه رو و تولد هم بگیرم ولی بخاطر روزه و بی حالی همه گفتم زیاد خوش نمیگذره اینجوری و گذاشتم برای بعد از ماه رمضون

بعدش هم پسری مریض شد و بعد هم آبله مرغونمون و خلاصه افتاد برای سه شنبه اول مرداد ماه

 

پسندها (2)

نظرات (0)