نوروز 95 ...

ایلیا ی من ... پسرم ... اولین بهار زندگیت مبارک ...

پارسال نوروز توی دلم بودی و امسال توی بغلم ...

پارسال با لگدات سال جدید رو شروع کردم و امسال با قهقهه زدن هات

بودنت کنارمون یه نعمت بزرگه ... بهار شکوفه هاش ... عید و عیدی دادناش برام

یه رنگ و بوی تازه ای داشت با بودن تو با وجود تو ...

هنوز از ماهی و هفت سین چیز زیادی نمیدونی ... وقتی تنگ ماهی رو دیدی دلت میخواست

دست بکنی توش و اب بازی کنی ... ولی من برات ذوق داشتم ... همون شوقی که مطمئنا سال بعد

تو هم داری و درکش میکنی ... برات هفت سین چیدم ... دلم میخواد همیشه شاد باشی و

برای همه این ها ذوق کنی برای خریدن وسایل سفره هفت سین

برای انتخاب ماهی ...

از خدا میخوام که شروع اولین بهارت آغازی باشه برای خندیدن و لذت بردن از این زندگی ...

از خدا میخوام نزاره هیچوقت غصه ای تو دلت راه پیدا کنه ...

از خدا میخوام همیشه و همه چا چه من باشم و چه من نباشم همیشه پشت و پناهت باشه

از خدا میخوام همونجور که زندگی ما رو پر از شادی کردی ... تو هم همیشه شاد باشی و

خنده از اون لبای خوشگلت هیچوقت برچیده نشه ...

شروع سال تحویل امسال با جوجه کوچولو یه حس و حال دیگه داشت ...

با اینکه دلمون داغدار بابا صلاحی بود ولی هیچکدوممن به روی خودمون نیاوردیم

مامان فهیمه نزاشت بخاطر هوای سرد سال تحویل پیش دایی مجتبی باشیم و گفت بخاطر پسری خونه بمونین

تو خواب بودی مامان ساعت ۱۳ و ۵۸ دقیقه و ۴۰ ثانیه بود که صدای بووووووووووووومب سال تحویل از تلویزیون

زده شد و من بابایی بعد از روبوسی تو روی توی خواب نازت بوست کردیم ...

خدایا ممنونم که این فرشته ی ناز رو بهمون دادی ...

راستی امسال از بابا رضا 500 و از مامان فهیمه 200 تومن عیدی گرفتی

مادر جون هم بهت یه سکه یک گرمی داد مامانی دستشون درد نکنه

من وبابایی هم هر کدوم 150 بهت دادیم یعنی روی هم 300 تومن

عمه معصومه هم 50 تومن بهت داد جیگرم

اینم از اولین عیدی گرفتن هات پسری من