18 ماهگی یکی یکدونه و واکسن اقا پسری
روز شنبه یازدهم رفتم سر کار و قرار شد که زودتر پاس بگیرم و بریم پسری رو واکسن بزنیم اونم اخرین واکسن این کوچولوییاش
شنیده بودم خیلی سخته و برای همین گفتم دو روز بعد مرخصی بگیرم خیلی بهتره و برا همین اون روزش فقط پاس گرفتم
ساعت 12 بود که رفتیم بهداشت و پسری نمیزاشت اصلا قد و وزنش رو بگیریم و همش تا اون خانمای بهداشت رو با روپوش سفید دید زد زیر گریه و
با هیچ چیزی گول نمیخورد ... بالاخره با خودم وزنش کردیم و وزن خودم رو منهای پسری کردم ... بازم کمبود وزن داشت و بازم خیلی غصه خوردم اون روز
موقع واکسن هم پسری تا قطره رو خورد بالا اورد و به هر سختی بود واکسن رو زدیم الهی بمیرم خیلی سخت بود ...
و بعدش هم ای وای یه پا درد شدیدی پسری گرفت اون شب همش پسری تب داشت و تبش پایین نمیمومد ولی فداش شم اینقد پسری عاشق ورجه وورجه ست
تا استامینوفن یا شیاف میزدیم و یه کم اروم میگرفت درد پاش ، اونوقت بلند میشد و لنگان لنگان راه میرفت و بازی میکرد ... ایندر این لنگان لنگان رفتنش جالب و بامزه بود
الهیمن فداش شب ولی درد پاش تا همین امروز ادامه داره تا دستمون میخوره جای واکسن سریع میزنه زیر گریه و هنوزم پسری لنگان راه میره
خداروشکر تبش یک شب و یک بعداظهر بیشتر طول نکشید و من و بابایی با پاشویه و شیاف تا تونستیم تب پسری رو پایین اوردیم
این واکسن هم به خوبی گذشت ... ولی چون بعد از قطره خوردن پسری بالا اورد قرار شد یهماه بعد دوباره ببریمش و قطره بدیم بهش
من فدای تو پسری نازم بشم قشنگترین هدیه خدایی تو مامانی