پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 26 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

آزمایش قند خون

1394/12/1 9:00
نویسنده : مامان نسیم
216 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه اول صبح با بابایی رفتیم آزمایشگاه وچون بابایی کلاس داشت من رو رشوند و خودش رفت به کلاسش

برسه و اونجا من و تو توی دلم تنها نشسته بودیم تا نوبتمون بشه

یه باز ازم خون گرفتن و بعد باید میرفتم برای ازمایش ادرار ...

بعد از اون هم باید دوتا پودر بر میداشتم  هر کدوم رو تو لیوان خالی میکردم و میخوردم

از همه شنیده بودم که پودره بدمزه ست ولی وقتی داشتم میریختمش تو لیوان از بوش هوس کرده بودم زود بخورم

فک کنم تو دلت میخواست جیگر مامان

شربت رو با یه اشتهای فراوون خوردم اینقدر بهم لذت داد که نگو جیگرم

بعد از اون هم یک ساعت یک ساعت آزمایش داشتم

یعنی 8:25 که اولی رو داده بودم و ناشتا بود بعد 9.25 بعد 10.25 و بعد هم 11.25 یعنی چهار بار باید به دستم

آمپول میزدن ... به دست منی که همش از آمپول و آزمایش فراری بودم ...

به خاطر تو جیگرطلام کلی آروم بودم مامانی ... دیگه اخریا سرگیجه گرفته بودم بخاطر اینه تا اون

آخرین آزمایش هیچی دیگه نباید میخوردم ...

بابا امیر تا کلاسش تموم شد و اومد پیشم دوتا از آزمایش هارو داده بودم ... و خیلی خوب بود برای اخریا

پیشم بود ...

بعد از اون هم مامانم برامون جیگر و دل و قلوه و خوش گوشت خرید و رفتیم خونه

 

پسر من عزیزدلم میدونی اینقدر این روزا دل نازک شدم که فقط خدا میدونه ...

سر هر چیزی اشکام میریزه سر هر چیزی دلم میگیره ... نمیدونم چرا اینجور شد

فقط اون لگدای تو کوچولومه که بهم ارامش میده که با شوقشون تموم ناراحتیامو یادم میره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)