پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 26 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

سونوی سه بعدی پسر طلای مامان

1394/12/9 13:17
نویسنده : مامان نسیم
340 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی اومدم دوباره برات بنویسم برات از این روزای تو عزیزدلم

پسر نازم لگدات این روزا خیلی بیشتر شده با حساب خودم امروز رفتیم توی 26 هفته و

فقط 14 هفته مونده تا دیدنت و لمس کردن

تا اینکه بگیرمت تو بغلم و وجودم سرمست از بوی بدنت بشه یکی یدونم

بعد از آزمایش قند چهارشنبه ش رفتیم برای گرفتن جواب و نشون دادن به دکتر

توی مطب دکتر نزدیک سه ساعتی معطل شدیم ... برای من که بد نگذشت چون با مامانایی مثل خودم

همش حرف زدیم فقط بابایی تنهای توی سالن نشسته بود

وقتی نوبتم شد و رفتم داخل دکتر برام بازم صدای قلبت رو گذاشت و چقدر این صدا بهم انرژی داد

خدارو شکر گفت هیچ مشکلی ندارم و آزمایش قندم و ادرارم عالیه ...

ایشالله که تا آخر این بارداری همه چی خوب پیش بره

از دکتر خواستم که برام سونو سه بعدی بنویسه

اخه میدونی مامانی من اولایی که تو اومده بودی توی دلم همش هوس چیزای ترش میکردم

برای همین هوس زرشک کرده بودم و خیلی زرشک خوردم و تازه از این و اون و اینترنت

شنیدم که ضرر داره واسه تو فسقلیه خودم

منم حسابی نگران شده بودم با اینکه دکتر گفت هیچ مشکلی پیش نمیاد

ولی دلم خواست سونو سه بعدی هم بدم

هم به این بهونه هم به خاطر اینه صورت نازت رو قشنگتر ببینم

این دفعه جایی وقت گرفتم که بزارن بابایی هم بیاد و تورو ببینه و دلش اب نشه

برای پنجشنبه 6 اسفند ساعت 11 صبح وقت گرفته بودیم تقریبا ساعت 12:30 نوبتمون شد 

وقتی رفتیم داخل دکتر اینقدر خوشرو بود حسابی باهامون حرف زد و

بعد دیگه شروع کرد به سونو ... دوتامون ذوق کرده بودیم

هیچ کدوم از سونوهایی که انجام داده بودم مثل این نبود

دکتر تک تک اعضای بدنت رو بهمون نشون داد ... فدای تو بشم که اینقدر ریز و ناز بودی مامان جونم

واقعا قدرت خدا بالاتر از چیزیه که حتی خودمون تصورش میکنیم

اینقدر ستون مهراه ها استخون ران پات حتی دست و پاهای کوچولوت ناز بودن که از دیدنشون

چشام برق میزد و بعد دکتر ازم پرسید میدونی نی نی ت چیه گفتم اره . گفت ولی تا حالا ندیدی؟

اونوقت اون انتن کوچولوی نازت رو نشونمون داد و باباییی حسابی ذوقت رو کرد

اخ چه لحظه ای بود دلم میخواست همش و همش ببینمت دلم میخواست تموم نشه

واقعا دیدن تو سونو رفتن با بابایی یه لذت دیگه داشت ...

قرار شد عکسای سه بعدیت هم شنبه بهمون بده

دیروز عصر که رفتیم عکسات رو بگیریم ... وقتی برگشتیم خونه از ذوقم زودی لپ تاپ رو روشن کردیم

و سی دی رو گذاشتم داخل و با عشق باز نگات کردیم این عکسات خیلی واضح تر بود

و اون صورت نازت قشنگ معلوم بود توی یه عکس یه لبخند ناز روی لباته

فدای اون لبای کوچولوت بشم مامانم که اینقدر ناز بودی

بعدم سریع رفتیم خونه مامان فهیمه و عکست رو نشون اونا هم دادیم و اونا هم یه عالمه ذوق کردن

توی عکست دماغت یه کم بزرگ بود و ما هم هی میگفتیم و قربون صدقت میرفتیم جیگرم

خلاصه من که عاشقت بودم عاشقتر شدم و دلم برای دیدنت پر میکشه مامان جونم

قربون یکی یدونه پسرم بشم این سی دی عکساتم نگه میدارم برای وقتی که اومدی و بزرگ شدی

خودت بشینی نگاه کنی و ذوق کنی

راستی اینو نگفتم سرویس تخت خواب و کمد و ویترینت رو پنجشنبه عصر اوردن و مونتاژش کردن

الان اتاقت اینقدر ناز شده هنوز وسایلات رو نچیدیم چون دراورت رو هم سفارش دادیم اونو

گفتن 25 ام میارن اونوقت میایم  و کل وسایلات رو میچینیم جیگر مامانی

اخ دیگه دل تو دلم نیست که زودتر بیای و بغلت کنم یکی یدونه ی من

پسندها (1)

نظرات (2)

نسیم جون
9 اسفند 94 13:59
سلام عزیزم اسم منم نسیم هست و مامانم میخواد برام یه داداش بیاره.با اجازه لینکتون کردم
مامان آینده
16 فروردین 95 11:41
واااااااااااااااااااای مامانی چه با احساس نوشتی... همه وسایلاش مبارکن. زودی عکساشونو بذار که منتظریم