ختنه
ختنه جیگرگوشم برام یه کابوس بود ...
از اونجایی که زردی نداشت پسری
برای سه شنبه هیجدهم خرداد ماه وقت گرفتیم
اون روز پسری 9 روزه شده بود هنوز حسابی کوچیک بود
ساعت 12 ظهر وقت دکتر داشتیم ... قبلش حسابی شیر داده بودم
به یکی یدونم ...
موقع ختنه با گریه های پسری تمام وجود من به لرزه می افتاد ... وقتی تموم شد
یکی یدونم رو اوردن توی بغلم و بهش شیر دادم اشکام ریختن وقتی فندق رو توی اون
حالت دیدم ... الهی مامانی بمیره براش که آخ کرده بودن پسرمو ...
این کابوس وحشتناک هم تموم شد ...
حالا دیگه پسرم برا خودش مردی شده بود ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی