81 روز
آخییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییش
بالاخره خیالم راحت شد وبلاگ پسری رو به روز کردم
از زمان باداریم تا همین امروز لحظه لحظه های مهم
جیگرم رو نوشتم و از یاداوریشون ذوق کردم ...
چقدر داره زمان زود میگذره
الان یکی یدونم کنارم خوابیده و من حسابی ذوق زده از اینکه
وبلاگش رو به روز کردم ....
کم کم پستاش رو عکسدار میکنم و هر روز میام و از همون روز پسری مینویسم
الان که تمشک مامان 81 روزشه پسری حسابی برامون میخنده
به حرفامون گوش میده و با کارای خنده دارمون ذوق میکنه و لباش پر خنده میشه
جوری که هر لحظه هوس خوردنش رو میکنم
پسری عاشق اینه که بوسش کنیم ... اونم یا من یا باباش
اینو بات خنده هایی که رو لبش میشینه بعد از کلی بوسه پشت سر هم کشف کردم
پسری ما کلی برامون حرف میزنه
نه مثل ما ولی به زبون خودش اینقدر اااا و هو هو و اغو اغو میکنه که دوست دارم هر لحظه
براش غش کنم ... روز به روز خوردنی تر میشه
این روزا داره برام قشنگ ترین روزای زندگیم میشه ...
این روزارو حاظر نیستم با هیچ وقت دیگه ای عوض کنم ...
پسری عاشق غلت زدن و عاشق ممه خوردن
موقه ممه خوردن اینقدر ملچ ملوچ میکنه که انگاری داره خوشمزه ترین غذای دنیا رو میخوره
مامانی فدای این کوچولوش بشه عزیزدلمه