راضی شدن امیرم
توی این مدت همش عکس نی نی و کلیپ نی نی و این چیزا به امیرم نشون میدادم
حس میکردم اونم مثل من ذوق نی نی داشتن رو داره
دیشب بدون اینکه من حرفی بزنم امیرم گفت که راضیه کم کم تصمیم دعوت کردن یه فرشته رو بگیریم
چقدر خوشحال شدم وقتی این رو گفت ... چقدر این حرفش ذوق زدم کرد
حالا دیشب با اینکه کلی خسته بودم از خوشحالی خوابم نمیبرد ...
مامانی ... نی نی کوچولوی من ... فسقلیه من ... تو هم ناز نکنی ها
خودت بهم قول بده که وقتی دعوتت کردیم زودی بیای تو دلم و منو خوشحال کنی
فندق کوچولوی مامان ... خیلی چشم انتظارتم ... تو منتظرم نزاری ها
اخ چقدر ذوق دارم برای وقتی که بغلت کنم ... برای وقتی که بوست کنم نوازشت کنم
چقدر دلم وقتی رو میخواد که تو کنارم باشی ...
بابا امیر خیلی حسودیش میشه وقتی بیای یه وقت اونو تحویل نگیرم و کمتر هوای اونو داشته باشم
ولی نه اصلا اینجور نیست مامانی هوای دوتاتون رو یه عالمه دارم ...
اینقدر بهتون محبت میکنم که هیچوقت احساس کمبود نکنین ...
اخه شما دوتا عشقای منین
مامانی بهم قول بده که زودی بیای تو دلم و منو منتظر نزاری ها خوشگلوی من ...