آزمایش غربالگردی دوم
الان 16 هفته و دو روزه که فسقلی با منه ... یعنی 114 روز ...
دیروز صبح با امیرم قرار بود ساعت 6 بیدار شیم و بریم برای آزمایش
ولی دوتامون خواب افتادیم و وقتی بیدار شدیم ساعت 7 بود ...
امیرم باید میرفت دانشگاه و منم اداره ... قرار شد که برای سه شنبه بزاریمش
وقتی رفتیم بیرون و دیدیم بارون باریده ... من ذوق کردم
بوی بارون یه حس خیلی خوب بهم داد ... همون لحظه به بابایی گفتم امروز تو منو برسون آزادی و
خودم میخوام پیاده برم آزمایشگاه ... میخوام از این هوا لذت ببرم
هر جوری بود راضیش کردم ...
همون جور پیاده و دو کورس یا تاکسی رفتم
دفترم رو که به آزمایشگاه برای نوبت دهی دادم گفت باید آخرین سونو رو هم بدی ...
هر چی بهش گفتم راضی نشد و گفت حتما باید باشه
اونوقت به مامان فهیمه زنگ زدم و مامانی که الهی فداش شم همه ی زحمتای ما گردنشه
رفت خونمون و پوشه ی آبی من و تو رو اورد برامون ...
چقد قبلنا از آمپول و آزمایشگاه وحشت داشتم
ولی الانا به شوق تو و برای تو خودم استینم رو بالا میزنم و تنهایی بدون ترس آماده ی خون گیری میشم
یعنی میبینی مامانی هنوز نیومده اینقدر من رو عوض کردی ...
دیگه وقتی بیای همه ی وجودم و همه ی زندگیم وقت تو و بابا امیرت میشه ...
دوستت دارم یکی یدونه ی مامانی ...