وعده دیدار ما 16 دی ماه
فسقلی مامانی سلام ...
خوبی مامان جون ؟ جات راحته ... اونجا گرم و نرم هست ؟؟؟
فسقلیه من میدونی الان 4 شبه که حس میکنم وقتی دراز میکشم و دستم رو روی دلم میزارم تا
نازت بکنم تو هم تکون میخوری ... تکون هات رو واضح نمیفهمم ولی همین حس نبض نبضی
که توی دستم احساس میکنم یه حس فوق العاده آرامشبخشیه ...
از وقتی اومدی تو دلم خیلی رفتارم تغییر کرده مامان جونی ... خیلی صبورتر شدم
خیلی مهربونتر و دلم بیشتر از پیش پر از عشق شده یکی یدونه مامان
عزیزوم بابات این روزا خیلی نا آرومه حس میکنم برای اومدن تو دلهره داره ...
نمیدونم چطوری آرومش کنم ولی هر روز و هر روز کلی باهاش حرف میزنم که این دلهره ها از وجودش بیرون بره
میدونم این دلهره و اضطراب از چیه ... فقط و فقط بخاطر تویه مامانی دلش میخواد وقتی میای
همه چی برات حاضر و آماده باشه ... که من مطمئنم همه چی برای اومدنت محیاست مامانی
بابایی خیلی دوستت داره و اینقدر روی تو حساسه که وقتی بیای همه ی اینارو متوجه میشی خوشگل من
فسقلی مامانی میدونی از اون باطن پاکت بالاخره تونستیم از سونو برای 8 هفتمون وقت بگیریم
دیشب که مامان این خبر رو داد کلی خوشحال شدم یعنی میدونی چهارشنبه 16 دی ماه
من دوباره میبینمت اخ که چقد برای دیدنت ذوق دارم ... و بیشتر از من مامان فهیمه ذوقت رو داره
قرار شد نامه نوبتمون رو جمعه زندایی مینا بیاره ...
مامانی از همین مشخصه خیلی دوست داری ها من زودتر ببینمت قربونت بشم که عزیزدلمی تو عشقم