حس اولین لگدای یدونه کوچولوم
دیشب وقتی لم داده بودم و داشتم توی اینستاگرام چرخ میزدم یه دفعه یه ضربه ی محکم پایین دلم
احساس کردم ... اصلا توی خیال نبودم و درست مثل پریدن مژه بود که من فک کردم یه چیز عادیه و
بهش توجی نکردم ... تا اینکه اون ضربه ها دوباره و سه باره تکرار شدن و یکی از یکی محکم تر ...
یه حس و لذت خاصی داشت و تا حسش میکردم دلم میریخت پایین ...
حس اینکه ای لگدای کوچولوی نی نی ناز منه که ابراز وجود میکنه ....
قشنگترین لحظه ی عمرم بود وقتی اونارو حس میکردم و دوباره منتظر میموندم که تکرار بشن
وقتی به بابایی گفتم اونم ذوق کرد و دستش رو میزاشت رو دلم که حسش کنه ولی این کوچولوی
شیطون میفهمید و اصلا حاضر نبود خودشو نشون بابا امیرش بده ...
قربون شیطونیاش بشم من ...
امروز نوزده هفته کامل شد و رفتم توی بیست هفتگی که پسر کوچولوی نازمون ابراز وجود کرد
و قشنگترش اینجاست همین الان که دارم براش مینویسم داره تند و تند لگد میزنه
فدای اون لگداش بشم که تجربشون برام لذت بخش ترین تجربه دنیاست
مامان جونی هر چقد دلت میخواد لگد بزن من عاشق این لگد زدناتم عشق من
دیروز عصر همراه مامان فهیمه رفتیم دکتر که بگیم اگه لازمه سونویی انجام بدیم از همین الان توی دفترچه
بنویسه که وقتش رو بگیریم آخه دکتر سونوگرافی سریع وقتاش پر میشه و ما گفتیم از همین الان وقت بگیریم
قبلش رفتیم برای دکتر اجیل زمستونی خریدیم و مامان فهیمه هم کارتن خرما و پسته هم آماده کرده بود
منشی دکتر فوق العاده مهربونه ... سونو رو نوشتیم و رفتیم که وقت بگیریم ...
برای 19 اسفند وقت گرفتیم یعنی من اونروز دوباره تو جیگر مامانی رو ملاقات میکنم ...
یکی یدونم قشنگ بچسب به مامانی و حسابی بخور که وزنت بره بالا و زود زود بزرگ شی و تا بدنیا میای
هیچ مشکلی نداشته باشی خوشگل مامان