بدون عنوان
بعد از اینکه از بندر اومدیم بازم مامانی برا نی نی جیگرمون لباس خرید یه ست خیلی خیلی خوشگل که من از
الان هوس کردیم که نی نی فسقلی بود و من تنش میکردم و همش قربون صدقش میرفتم جیگرشو بشم که
یکی یدونمه
بعد که مامانی فهیمه رسیده بود خونه عکس لباساش رو برام فرستاده بود و میگفت برای پسرت لباس خریدم
و من با دیدنشون کلی ذوق کردم
شنبه 3 بهمن هم که رفته بودیم برای خرید تخت و کمد و توی سیسمونی های دیگه بگردیم یه تشک و متکای
خرسی خیلی خوشکل برای پسر نازم خریدیم ... اونروز من مواظب نبودم و توی جوی آب خیلی محکم خوردم
زمین ... اینقدر پهلوی راستم درد گرفته بود و ترسیده بودم که یه وقت برای نی نی فسقلیم اتفاقی افتاده
باشه ...
مامان فهیمه و نازنین و امیرم هم حسابی جوش میزدن اون شب نزدیک های ساعت 8بود که ما در به در دنبال یه
سونوگرافی بودیم که همه بسته بودن ... منم اشکام سرازیر شد
اون شب حسابی 4 نفریمون جوش زدیم ...
یه دفعه به ذهنم رسید که بریم مطب خانم دکتر خودمون ... وقتی رفتیم مطب و صدای قلب یکی یدونم رو شنیدم
حسابی خیالمون راحت شد ..
فدای صدای قلبت بشم که تند تند میزد و معلوم بود ترسیدی قند عسل مامان نسیم
اون شب هممون جوش درست حسابی زدیم ... ولی خداروشکر که هیچ اتفاقی برای نازدونه تمشک من
نیوفتاد ... از این به بعد بیشتر مواظبتم مامانی