یک عدد نی نی خوش سفر1
من یه مامان پر از انژی ام الان که از سفر برگشته
بعله به جای اینکه انتظار داشتم وقتی برمیگردم خسته و کوفته باشم در عوض
پر از شور و انرژی ام ... و همه ی این انرژی من به خاطر خوش سفر بودن کوچولوی مامانه
ما چهارشنبه ساعت 6 عصر بود که حرکت کردیم به سمت بندر عباس
نی نی طلا رو گزاشتیم تو ساک حملش و عقب یه جای خیلی گرم و نرم براش درست کردیم
و پسر مامانی قبل از رفتن شیر خورد و خوابش برد ... تقریبا تا حاجی آباد پسریه من خواب بود
فقط گهگاهی که من صداش میکردم چشاش رو باز میکرد و یه نگاهی مینداخت بهم و باز هم
خواب میرفت
ساعت 12 شب بود که رسیدیم بندر عباس
خیلی هوا گرم و شرجی بود ... و یه باد خیلی خوب میومد
اونجا اولین بار دریا رو دیدی مامان جونی ... نزدیک دریا پارک کردیم و با بابایی رفتیم لب دریا
خیلی باد تند شده بود و من همش میترسیدم که یه وقت خدایی نکرده باد تو گوشای پسری نره
بدو بدو رفتم و کریر پسری رو آوردم و اونجا باز محافظ تر بود بابا تو رو گرفته بود و سه تایی کلی توی
ساحل روی شنا قدم زدیم ... تو دور و برت رو نگاه میکردی ... نمیدونم تو هم مثل ما بودی و بوی دریا
و عوض شدن آب و هوا رو میفهمیدی یا نه ولی چشمات اون لحظه متعجب بود انگاری که متوجه شده بودی
مامان جون ... خیلی آروم و ساکت توی کریر نشسته بودی منم از فرصت استفاده کردم و با یه صدف
اسم تو رو توی ساحل نوشتم باد میومد و چون تاریک بود دوربین یاریمون نکرد که یه عکس قشنگ
بندازم ولی همه ی ثانیه های اون رو تو ذهنم حک کردم ...