پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

یک عدد نی نی خوش سفر1

1395/6/22 15:21
نویسنده : مامان نسیم
104 بازدید
اشتراک گذاری

من یه مامان پر از انژی ام الان که از سفر برگشته

بعله به جای اینکه انتظار داشتم وقتی برمیگردم خسته و کوفته باشم در عوض

پر از شور و انرژی ام ... و همه ی این انرژی من به خاطر خوش سفر بودن کوچولوی مامانه

ما چهارشنبه ساعت 6 عصر بود که حرکت کردیم به سمت بندر عباس

نی نی طلا رو گزاشتیم تو ساک حملش و عقب یه جای خیلی گرم و نرم براش درست کردیم

و پسر مامانی قبل از رفتن شیر خورد و  خوابش برد ... تقریبا تا حاجی آباد پسریه من خواب بود

فقط گهگاهی که من صداش میکردم چشاش رو باز میکرد و یه نگاهی مینداخت بهم و باز هم

خواب میرفت

ساعت 12 شب بود که رسیدیم بندر عباس

خیلی هوا گرم و شرجی بود ... و یه باد خیلی خوب میومد

اونجا اولین بار دریا رو دیدی مامان جونی ... نزدیک دریا پارک کردیم و با بابایی رفتیم لب دریا

خیلی باد تند شده بود و من همش میترسیدم که یه وقت خدایی نکرده باد تو گوشای پسری نره

بدو بدو رفتم و کریر پسری رو آوردم و اونجا باز محافظ تر بود بابا تو رو گرفته بود و سه تایی کلی توی

ساحل روی شنا قدم زدیم ... تو دور و برت رو نگاه میکردی ... نمیدونم تو هم مثل ما بودی و بوی دریا

و عوض شدن آب و هوا رو میفهمیدی یا نه ولی چشمات اون لحظه متعجب بود انگاری که متوجه شده بودی

مامان جون ... خیلی آروم و ساکت توی کریر نشسته بودی منم از فرصت استفاده کردم و با یه صدف

اسم تو رو توی ساحل نوشتم باد میومد و چون تاریک بود دوربین یاریمون نکرد که یه عکس قشنگ

بندازم ولی همه ی ثانیه های اون رو تو ذهنم حک کردم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)