پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

یک عدد نی نی خوش سفر3

1395/6/23 12:22
نویسنده : مامان نسیم
103 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت 8.30 صبح رسیدیم بندر چارک تو راه نی نی کوچولوی من موقعی که تو بغلم بود حسابی

میخندید ... گذاشته بودمت روی پاهام و برات شکلک در میاوردم تو هم از توی آینه ی آفتاب گیر من رو میدیدی

و از خنده ریسه میرفتی ... من و بابا هم قند تو دلمون آب میشد ...فدای خنده های تو مامان جون

لندیگراف ساعت 9.30 حرکت میکرد یه نیمرو و املتی با بابایی زدیم بر بدن و ایلیا هم نگامون میکرد

چنان دهنی به هم میزد و زبونش رو برای خوردن بیرون میاورد که نگو ... میخواست همراه ما بخوره جیگرمامان

هوا توی لندیگراف حسابی گرم بود و آفتاب ... سه تایی توی ماشین نشستیم و کلر روشن کردیم

به ایلیا شیر دادم و خوابش کردم ... بابایی که خوابش گرفته بود گفتم استراحت کنه و اون هم رفت عقب کنار

پسری بخوابه وقتی دیدم دوتایی خوابیدن منم با خیال راحت خوابم برد اونم چه خواب عمیقی

که مثل اینکه همون موقع نی نی من بیدار شده و نزاشته بابایی بخوابه ...

در عوض مامانی حسابی خوابید ... خخخخ

فکر میکنم ساعت 1 بود که رسیدیم ... یه سوئیت گرفتیم و حسابی سه تایی خسته بودیم

اون روز بعد از استراحت تا اخر شب توی پاساژا و خیابونا چرخیدیم و یه عالمه برای نی نی طلامون خرید کردیم

تاب برقی ، جامپر ، لباس و خیلی چیزای دیگه ...

پسری توی کالسکه حسابی بهش خوش میگذشت

همش فکر میکردم سخت ترین کار وقتی بیرونیم شیر دادن به نی نی ایلیاست ولی اونجا تجربش کردم

هر جا پسری گشنه میشد من جایی مینشستم هم من و امیر استراحت میکردیم هم نی نی خوشگلم شیر

میخورد ...

بعضی اوقات پسری تو کالسکه دور و بر و نگاه میکرد و بعضی اوقات هم خسته میشد و خوابش میبرد

برای کشتی تفریحی و کشتی آکواریوم بلیط گرفتیم

روز بعد که رفتیم کشتی تفریحی ... ایلیای مامان تا صدای موزیک بلند شد بغض کرد و بعد هم خیلی وحشتناک

زد زیر گریه .... اونقدر گریه کرد که بابایی میگفت پیاده شیم ...

صدای موزیک و بلندگوها واقعا بلند بود ... بالاخره رفتیم روی عرشه و توی اتاق کاپیتان نشستیم ...

به پتو دادن که پسری سردش نشه ...

روی عرشه واقعا لذت بردیم و یک ساعتی روی آب بودیم

فردای اونروز هم استرس داشتیم برای کشتی آکواریوم که خداروشکر اون کنسل شد

و به جاش لب ساحل با پسری کلی آب بازی کردیم و روی شن ها عزیزدلم کلی راه رفت

این چند روز سفر پسرم چه تو گرما چه زیر کلر چه توی راه چه توی ماشین واقعا صبور بود

تو گرما مخصوصا خیلی اذیت بود ولی نی نی ایلیای من اینقدر آروم و ساکت بود که تا یکمی

گریه میکرد جیگرمون آتیش میگرفت و میخواستیم هر چه زودتر به هر روشی شده آرومش کنیم

توی راه برگشت پسری دیگه از ماشین خسته شده و اصلا عقب نمیرفت اگرچه عقب هم اصلا جا نداشتیم

و فوله فول وسایل پسری بود ... نی نی من تا خونه توی بغلم و بیشتر وقتش بیدار بود

کلی میگفتیم و میخندیدیم و ایلیا طلا هم گاهی توی حرفامون شریک میشد و همراهمون میخندید

الهی من فدای این نفسوم بشم ...

اولین و قشنگترین سفر عمرمون تا الان رو همراه نی نی جون تجربه کردیم و یه حس خوب بهمون

برای برنامه ریزی سفرهای بعدی منتقل کرد..

مرسی مامان جونی ایلیا طلا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)