عزاداری پسری
پسری مامان امسال حسابی عزاداری کرد
صبح روز تاسوعا سه نفری میریم سمت هیئت ها و ایلیا با تعجب این همه مردم رو نگاه میکرد
پسر مشکی پوش عزادارم خیلی قشنگ به طبل ها و صدای سنج و صدای نوحه خون رو انگاری خیلی دوست داشتی
و با دقت گوش میدادی مامان جون
اونروز ناگهانی مامان فهیمه و بابا رضا و خاله نازنین رو هم دیدیم
فرداش روز عاشورا هم با پسری جونم رفتیم عزاداری و امسال یه جور دیگه بود
اینکه سه نفری بودیم و شمع روشن کردیم
اون اولا من تنها بودم و میرفتم مسجد برای بابایی که سربازی بود شمع روشن میکردم کنار شمع خودم
پارسال هم به یمن اومدنت تو دل مامان نسیم سه تا شمع روشن کردم
امسال دیگه جمعمون کامل بود و سه تا شمع سه تایی روشن کردیم
یه حس و حال قشنگ بود که وقتی بزرگ شدی درکش میکنی و میفهمی مامان طلا
فدای اون مشکی پوشیدنت بشم خوشتیپ مامان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی