پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 19 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

پسری عاشق لالایی

پسر مامان از وقتی اوردیمش خونمون همش من و بابا امیرش براش لالایی میخوندیم و پسری خیلی اروم و ساکت و اروم گوش میده به لالایی و با چشمای نازش خیره میشه به صورتمون و کم کم خوابش میبره ... همش دارم لالایی های جدید رو یاد میگیرم که نفس مامان هر وقت لالایی جدیدی بشنوه و لذت ببره فدای جیگروم بشم عزیزدلمه یکی یدونه ی مامان
28 مرداد 1395

پسر یک ماهه من ...

پسرم این روزا حسابی بزرگ شده و قد کشیده ... روزا داره تند و تند میگذره و من اصلا دلم نمیخواد که بگذره پسری شبا راحت میخوابه وهر دوساعت برای شیر خوردن بیدار میشه ... برای حموم بردنش هم مامان فهیمه میاد و میبریمش حموم اینقدر ایلیای مامان حموم دوست داره که وقتی شیر اب باز میشه به صداش گوش میده و خیره میشه به اب و راحت میزاره بشوریمش یکی یدونم رو تا حالا چند بار حموم شیر و حموم سرخ مغز بردیم ... وقتی از حموم میاد اینقدر پسرم خسته است که تا شیر میخوره راحت خوابش میبره الهی فدای نگاه مظلومت بشم مامانی که تو عمر منی    
28 مرداد 1395

روزهای اول با پسری بودن ...

ماه رمضان شده بود ...بخاطر فندق نباید روزه میگرفتم نسیمی که عاشق ماه رمضون بود حالا نمیتونست اون حال و هوای ماه رمضون رو حس کنه و این ها فقط بخاطر پسری برام قابل تحمل بود نمیتونستم روزه بگیرم چون ممکن بود شیرم کم شه و پسرم نتونه از خوردن شیر مامانیش لذت ببره ... الهی فداش شم اینقدر با لذت و با ولع و حتی با عشق شیر میخوره که تا وقتی سیر میشه چشم از بر نمیدارم لذت بخش ترین کارم توی این روزا شیر دادن ایلیا طلامه ... سختم بود خونه مامانم باشم اخه اونا روزه بودم و دلم نمیخواست اذیتش کنم که فقط برای ما غذا درست کنه از یه طرفی هم هنوز نه ناف پسرم افتاده بود و نه اینکه حلقه ختنه میترسیدم تنهایی ولی دل رو به دریا ز...
26 مرداد 1395

ختنه

ختنه جیگرگوشم برام یه کابوس بود ... از اونجایی که زردی نداشت پسری برای سه شنبه هیجدهم خرداد ماه وقت گرفتیم اون روز پسری 9 روزه شده بود هنوز حسابی کوچیک بود ساعت 12 ظهر وقت دکتر داشتیم ... قبلش حسابی شیر داده بودم به یکی یدونم ...   موقع ختنه با گریه های پسری تمام وجود من به لرزه می افتاد ... وقتی تموم شد یکی یدونم رو اوردن توی بغلم و بهش شیر دادم اشکام ریختن وقتی فندق رو توی اون حالت دیدم ... الهی مامانی بمیره براش که آخ کرده بودن پسرمو ... این کابوس وحشتناک هم تموم شد ... حالا دیگه پسرم برا خودش مردی شده بود ...
26 مرداد 1395

روز هفتم پسر طلا و عقیقه کردنش ...

موهای فندقم توی این شش روزی که گذشته بود حسابی بلند شده بودن شنبه شب بود که موهاش رو مامانم کوتاه کرد و پسری ساکت و مظلوم فقط نگاه میکرد ... مستحبه که هفتمین روز تولد نوزاد براش گوسفند بکشن و به اصطلاح عقیقش کنن و میگن یه کمی از موهاش رو بچینن و به اندازه ی موهاش طلا یا سکه خیرات بدن که ما موهای فندق کوچولومون رو نگه داشتیم ولی من موقع اومدن به خونمون فکر میکنم گمشون کردم ... روز هفتم همه با هم رفتیم و یه گوسفند برای پسر طلا عقیقه کردیم و پسرم با گوسفند عکس گرفت ... الهی از همه بلاها دور باشی مامان جون ...  
26 مرداد 1395

عزیز مامان هر رو ز بزرگ تر میشه ...

توی اون روزای اول که خونه مامانم بودیم مامانم کمکم داد ... منتظر افتادن ناف پسری بودیم و دکتر گفته بود که چیزی بهش نزنیم ... منم همش با احتیاط پوشکش رو عوض میکردم ... شبا مامانم پسری رو میزاشت کنار من و امیر که عادت کنیم و وقتی میریم خونمون خودمون همه چیز رو یاد گرفته باشیم ... فندق من عادت داشت هر دو ساعت یک بار واسه شیر بیدار شه لذت داشت برام بیدار شدن و توی بغل گرفتن یکی یدونم و تماشا کردن شیر خوردنش حتی نصف شب عاشق این شده بودم که پوشکش رو عوض کنم و دوباره خوابش کنم البته اینقدر فندق کوچولوم ساکت و اروم بود که با همون چشای بستش شیر میخورد اولا که پوشکش میکردم چون زیاد بلد نبودم بعضی وقتا نم میزد و باید تم...
26 مرداد 1395

تست شنوایی و آزمایش غربالگری تیروئید نوزادان

جمعه صبح هم برای تست شنوایی جیگرم رفتیم و خداروشکر اونم خوب بود یکشنبه هم باید میرفتیم برای آزمایش تیروئید که از پاشنه ی پای پسری خون میگرفتن به پای جیگرم که سوزن زدن گریه کرد و من مهمراش اشکام اومد الهی فداش شم ولی زود پسری اروم شد و من زود رفتم تو ماشین که به پسری شیر بدم ... اینقدر پسری قشنک و با ولع شیر میخورد که دوست داشتم سالها بشینم و شیر خوردن ایلیا طلام رو نگاه کنم
26 مرداد 1395

پسری حسابی مظلوم و ساکته ...

همون روز چهارشنبه یعنی  سومین روز پسری مامانم استرس گرفت و میگفت که ایلیا جیش زیاد نمیکنه نکنه که مشکلی داشته باشه ... اون اتفاق توی بیمارستان یه طرف ... سونوگرافی ماه هفتم یه طرف ... اخه فکر کنم 24 اسفند ماه بود که ما رفتیم سونوگرافی که پسری رو ببینیم و اینکه مشکلی نداشته باشه ... که توی سونو گفت کلیه پسری ادرار نگه میداره ... اون روز ما حسابی نگران شده بودیم با اینکه سونوگرافه گفته بود که مشکلی نیست و معمولا همه جنین ها اینجوری هستن و بعد از به  دنیا اومدن خوب میشه ولی خوب این مشکل دلشوره تا حتی بعد از به دنیا اومدن جیگرم تو وجودمون انداخته بود ... و همین هم باعث شد اونروز مامانم نگران شه ... برا این...
26 مرداد 1395

چکاب زردی

من و ایلیا جونی روز سه شنبه ساعت 5.30 عصر مرخص شدیم و رفتیم خونه مامان فهیمه روز چهارشنبه 12 خرداد ماه صبح ساعت 9 برای چکاب زردی پسرطلا باید میرفتیم بیمارستان پیش دکتر که چکاب بشه برای زردی خداروشکر اون روز خوشحال از مطب دکتر اومدیم بیرون اخه پسری ما زردی نداشت و 200 گرم وزنش اضافه شده بود توی خونه مامان فهیمه همه هوامون رو داشتن و بهترین روزامون از اون موقع شروع شد
25 مرداد 1395