2-مرا از شیر میگیرند تا بوی کودکیم را از یاد ببرم....
کم کم از اون شب هر شب و هر روز دارم یه داستان جدید برای پسری تعریف میکنم و هر روز دفعات شیر دادن به پسری رو کم و کم تر میکنم ... خیلی سخته اخه پسری حسابی وابسته ست روز اول گفتم فقط در روز موقع خواب و صبح اول وقت و موقعی که از مهد میاد و عصر به پسری شیر میدم و دیگه وقتایی که بینش آقا پسری میاد و طلب شیر میکنه سرگرمش کنم و بهش ندم ... دفعه اول که اومدم سرگرمش کردم گول خورد و قبول کرد و مشغول بازی با ماشیناش شد و دفعه بعد به بهونه ی تلویزیون سرگرمش کردم ولی زود دوباره یادش اومد و خواست بیاد طرفم .... وقتی دید دوباره دارم سرشو گرم میکنم دیگه قبول نکرد و زد زیر گریه الهی فدای اون اشکاش بشم من .... نمیتونستم تحمل اشکاش رو داشته باشم ولی م...