شیفت نوروزی مامان
امروز اومدم سر کار شیفت نوروز مامان ... سختم بود صبح از کنارت بلند بشم ... اول بهت شیر دادم و آماده شدم که بیام تو پیش بابایی راحت خوابیده بودی دلم همش پیش تو بود و اروم و قرار نداشتم که بابایی ساعت 8 زنگ زد و گفت که بیدار شدی و نا ارومی میکنی و دنبال من میگردی ... اشکام سرازیر شد ... چکار کنم مجبورم مامان منم نا ارومم منم اروم و قرار ندارم ... دلم میخواد بگذره سریع بیام پیشت پسریه من به بابایی گفت برات شیر اماده کنه و بهت بده بابایی گفت دوباره خوابیدی ساعت11 که باز بیدار شدی بابایی بردتت پیش مامان فهیمه حسابی دل تنگتم دلم میخواد زود ساعت 2 بشه و بیام سمتت یکی یدونه من ... عاشقتم ببخش که تنهات میزارم پسرم ... ...