جیگر گوشه ی مامان
این روزا پسر طلام بیشتر از هر وقتی به مامانیش لگد میزنه و محکم تر از همیشه است
وقتی لگد میزنه حس میکنم کف انگشتای پاهای کوچیکش ریز ریز به شکمم میخوره و این حس من رو
حسابی پر از عشق میکنه ...
این روزا بیشتر از هر وقتی حساس شدم بعضی وقتا اینقدر دلم میگیره ازدست اطرافیانیان که یواشکی تو
خودم میریزم و ریز ریز گریه میکنم ...
باید خودم رو بخاطر این فسقلیم که تمام وجودم شده کنترل کنم نزارم اشکام بریزه که یه ذره ناراحتی تو
وجود عزیزدلم بیاد ...
صبحهای زود که میرم سرکار دستی رو دلم میکشم و برا پسرم ایه الکرسی میخونم باهاش حرف میزنم و
قربون صدقش میرم و دلم میخواد زودتری بغل بگیرمش و دلم رو پر از عشق و سرشار از عطر وجودش کنه
پسر طلام عشق مامان محکم بچسب به دلم تا وقتش برسه که بیای پیشم
مامان فهیمه هنوز نیومده حسابی هواتو داره همش بهم هندونه میده بخورم تا تو خوشگل بشی جیگر مامان
فدای اون پاهای کوچولوت بشم که هر روز حست میکنم
مامانی فک کنم تو شب و روزت با ما یکی نیست ها اخه شبا تا ساعتای 4 لگدات رو حس میکنم
فک کنم وقتی بیای همش میخوای روزا لالا کنی و شبا بیدار بمونی ...
جیگر تو بشم خوشگل مامان ...
منتظرم زودتر 19 اسفند بشه و دوباره یه دیداری تازه کنم و ببینمت عشقم
یعنی از امروز درست یک ماهه دیگه اینو بدون عشقم که مامانی خیلی دوستت داره