پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 24 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

جشن چهارشنبه سوری

اون جشن کریسمسی که رفته بودیم حسابی بهمون خوش گذشته بود برای همین هم اطلاعیه جشن چهارشنبه سوری رو که گذاشتن  من  سریع تو رو ثبت نام کردم که با هم بریم دیروز از مهد که اومدی خیلی راحت خوابیدی و من خوشحال از اینکه برای جشن سرحال میشی و با هم کلی اونجا خوش میگذرونیم و همینطور هم شد ... توی خواب لباسات رو کم کم پوشیدم تم جشنشون قرمز و نارنجی و اینجور چیزا بود ... بابایی امیر ما رو رسوند جشن و مثل همیشه تو که وارد شدی و اون صدای اهنگ و شلوغی رو دیدی شروع کردی به خوشحالی کردن و خوش گذروندن ... براتون نمایش چهارشنبه سوری اجرا کردن که تو خیلی دوست داشتی مامانی و بعد هم کارت پستالی که روش اتیش بود رو باید میچسبوندین  و اخر ...
20 اسفند 1396

غذا نخوردن پسری

پسر مامان هنوز هم غذا زیاد نمیخوره و خیلی باید به سختی و هواس پرتی بهش چیزی بدیم و این واقعا خیلی سخته همیشه ترسم از اینه که نکنه خدایی نکرده بدنش کمبودی داشته باشه با اینکه ازمایشاش خوب بودن ... برای همین از خیلی وقته دارم براش شیرمحلول اینفترینی و پدیاشور میگیرم و با سرنگ میدیم به پسری ... اوایل خیلی عالی و خوب میخورد که دوباره برای ایام عید که تو خونه ام دوباره بهش بدم ... ولی الان چند روزیه اینم درست نمیخوره و باید با اب بازی که عاشقشه سرگرم کنم تا یه سنگ شیر دهنم اقا پسر بدم ... مامانی برای خوبیه خودته هر کار میکنم. دلم نمیخواد بدنت هیچ ویتامینی کم داشته باشم دلم میخواد یه پسر خیلی قوی و سالم باشی مامان ... و اینکه دلم میخواد ی...
16 اسفند 1396

دندون های نیش بالای پسری (سیزدهم و چهاردهم)

چند روی پسری حسابی بیقرار شده و اب از دهنش میومد و هر چی که دلش میخواست میکرد تو دهنش و حسابی گاز میگرفت ... و حسابی از خجالت من و بابا در میمود و دست و پا و صورت و ممه و هرجایی از ما رو که به چنگ میاورد گاز گازی میکرد حدس میزدم که موقع دندون های نیش آقاست بعله امروز دیدم که دوتا دندونای نیش آقاطلا سفید شده و داره سر میزنه.... دیگه داره پسرم کم کم بزرگ میشه ...
11 اسفند 1396

عاشق حرف زدن و شیرین کاریاتم مامان

پسریه مامان از همین کوچولویی خیلی شیرین زبون و عزیزه هر وقت که کاری داره میاد پیش من یا بابا میگه بابا جونی یا مامان جونی اینم اصلا یادش ندادیم خودش خود به خود اینجوری صدامون میزنه از 16 دی پسری اینجوری مارو صدا میکرد ... حسابی برامون ناز میاره و هر چی میگیم سعی میکنه پسری تکرار کنه پسری تا میخواد چیزی رو که ما میگیم تکرار کنه اول حروف اولش رو میگه مثلا بهش میگیم بگو سلام فقط میگه سسسسسسل پسری وقتی من بابایی صدا میکنم و میگم امیر اونم امیر صداش میکنه و اینکه خاله نازنین رو ناناز صدا میزنه ایلیا اینقدر اجتماعی شده این روزا که حسابی میتونه همه رو جذب خودش بکنه عاشق رقص و اهنگ گوش دادنه پسری ...  همیشه میگه برام "اش ...
2 اسفند 1396

جشن کریسمس

توی گروه کارگاه مادر و کودک عضو بود و همش مطالب رو میخوندم و با اینکه نمیتونستم پسری رو ببرم کلاس ولی عاشق برنامه های شادش بودم و همش منتظر بودم که برنامه ای بزارن و ایلیا رو ثبت نام کنم برای همین هم هفته ی پیش وقتی دیدم که اعلام کردن جشن کریسمس و اشنایی با جشنش دارن خوشحال و خندون ایلیا جونی رو ثبت نام کردم و خیلی ذوق داشتم برای اینکه ایلیا  رو ببرم امروز آماده شدیم و لباس کریسمس تن فسقلی کردیم و راه افتادیم پسری چون از صبح مهد بود و نخوابیده بود اصلا سرحال نبود و نمیزاشت لباسش رو بپوشم ولی به هر سختی بود راضیش کردم و پوشیدم تنش ولی هر کار کردم کلاه بابانوئل رو سرش نزاشت حرکت کردیم سمت پارک مطهری و همش با بابا امیر دعا دعا ...
16 دی 1396

آتلیه اولین بار

دیروز عصر پسری رو بردیم آتلیه ... اونم برای اولین بار تا قبل از این همیشه خودم تم و وسایل مورد نیاز عکس گرفتن رو آماده میکردم و از پسری عکس میگرفتم ولی از وقتی راه رفته و شیطون شده خیلی سخته قشنگ عکس گرفتن از نفسی برای همین دیروز برای اولین بار رفتیم آتلیه تا عکسای خوشگل خوشگل بگیریم خیلی استرس داشتم خیلی زیاد نمیخواستم ایلیای مامان اذیت بشه ... تا وارد اتلیه شدیم پسری بغض کرد و محکم به من چسبید اولش که وارد اتاق شدیم تا اون همه ادم دور و برش دید زد زیر گریه ولی کم کم با برف شادی و خنده بقیه پسری مشغول بازی شد توی اتاق الهی فداش بشم اینقدر ذوق کرده بود و عکسای خیلی خوشگلی در اومد فدای اون ژست گرفتنت مامان جون &n...
19 آذر 1396

دندون دوازدهم پسری

پسری با اینکه همه دندونای آسیاییش در اومده بود ولی جای یه دندون پایین دهنش خالی بود و در نیومده بود هنوز یعنی بالا چهارتا پایین سه تا داشت  و امروز دیدم بعله این دندون پایینی که از همه تنبل تر بود جونه زده و داره خودی نشون میده ... چقدر روزها تند تند میگذره ... پسری فدای اون قد و بالات بشم که داره مثل برق و باد میگذره و تو هر روز بزرگتر میشی و حسابی تغییر می کنی
18 آذر 1396