پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
مامان نسیممامان نسیم، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
بابا امیربابا امیر، تا این لحظه: 35 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
ایلیا طلای ماایلیا طلای ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

پسر طلای مامان و بابا

اولین بار تنهایی پسری رو حموم کردم

مامانی سه شنبه عصر تصمیم گرفتم که ببرمت حموم و میخواستم تنهایی امتحان کنم کلی اب بازی کردی این اولین بار بود خودم تنهایی میشستمت چقدر دوتایی اواز خوندیم و خندیدم و لذت بردیم تو عزیزترین پسر دنیایی کاش میشد سر کار نیام و همش از لحظه لحظه بودن با تو لذت ببرم شیرینم
27 ارديبهشت 1396

پله نوردی پسری

ایلیای مامان الان چند وقته که یاد گرفته از پله های اتاق بابا رضا بالا بره اول میره سمت پله ها یه نگاه به پشتش میکنه و سریع میره بالا  و تقریبا یاد گرفتی که از پشت بیای پایین از پله ها وقتی میریم اونجا یا صبحا که اونجایی حسابی عاشق این کار شدی و میری و اتاق بابا رضا رو بهم میریزی مثل اینکه خوشحال میشی که یه چیز جدید کشف کردی بابا رضا هم خیلی ذوق تورو میکنه وقتی میبینه که اینجوری از پله ها بالا میری و میری پیشش دل همه رو با این شیرین کاریات نرم کردی مامان فدای این شیرین و عسل بودنت بشم مامان طلا
20 ارديبهشت 1396

دست دسی کردن ایلیام

پسری طلا از اخرای 10 ماهگیش یعنی اخرای فروردین ماه بود دیگه دست دسی کردن رو هم یاد گرفت مامانی و الانا هر چی براش اهنگ میزاریم یا میگیم افرین پسرم سریع دست میزنه قربون جیگرطلام بشم مامانی همیشه شاد و خوشحال باشی یدونم
15 ارديبهشت 1396

جشن دندونی بعد از تقریبا دو ماه

  ایلیا داره یه دندون  قند میخوره از قندون فرشته ای مهربو ن آورده براش یه دندون آش بخوری نوش جون آش دندون ایلیا جون   وقتی هنوز به دنیا نیومده بودی کلی برات ارزو داشتم مامان اینکه هر جشنی رو برات مفصل بگیرم و از همه چیت عکس داشته باشی و ... ولی واقعا براورده کردن همه اینا خیلی سخته ... نه سخت نیست شاید من تنبل شدم . شاید هم خیلی ضعیف تر از قبل شدم ... شور و انرژی و قوت و توان قبلم خیلی بیشتر بود ... حس میکنم برای توان امروزمه که اینجور ضعی و شکننده ام ... ولی نه برای تو باید بیشتر از قبل انرژی داشته باشم و همه کاری بکنم ... اره مامانی من از یک ماه پیش همه تدارکات رو دیده بودم و کلی ا...
13 ارديبهشت 1396

11 ماهگی پسر طلا

خوشگل مامان 11 ماهه شد ... حسابی پسری شیطون بلا شده ... همون نی نی من که تا 5 ماهگی ساکت و مظلوم بود الان برا خودش یه شیطونی شده که نگو حسابی دقتت زیاد شده مامان تا تلفن زنگ میخوره میخوای بری سمتش و اگرم تلفن به چشمت نخوره به من نگاه میکنی و النگار میخوای بگی که مامانی تلفن وقتی حرف میزنم دلت میخواد تو هم حرف بزنی و گوشی رو از دستم میگیری مامان دوباره عاشق تاب برقیت شدی و تا میخوابونمت توش یه حسی میگیری مامان که عاشقت میشم از هر چی که بگی بالا میری و همش تلاش میکنی پاتو بزاری روی یه چیز و بری بالای مبل و اخرش هم موفق میشی اگه یه وسیله رو هم که بالا ببینی اینقدر دستت رو میکشیو رو سر پنجه هات می ایستی که بالاخره ب...
10 ارديبهشت 1396

رویش اولین دندون بالا

انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روزه که بچم  گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده   امروز داشتن آشپزی میکردم و ایلیا هم بغلم بود و من باهاش حرف میزدم و دوتایی میخندیدم پروندم پسری رو بالا و اونم از ته دل خندید و من یه دفعه ای دیدم بعله دندون بالا گل پسری زده بیرون اخ الهی که من فدات شم مامانی که تند تند داری اذیت میشی و دندونات پشت سر هم میزنن بیرون پسر طلا از 6 ماهگی دیگه وزن نگرفته که نگرفته و همینجور لاغر موندی مامان و من همش نگرانتم ... شاید هم بخاطر همین دندوناته که وزنش اینقدر کم شده مامان ...
27 فروردين 1396

ایستادن پسری نازم

ایلیا جونم خیلی وقته که با کمک مبل و هر چیزی که میشد بلند میشد و اروم اروم راه میره و امروز برای چند دقیقه خودش بدون کمک ایستاد الهی فدای تو مامان بشم با این تلاشایی که میکنی و همه چی رو یاد میگیری
26 فروردين 1396