خاطره زایمان 1
الان که دارم برات مینویسم دو ماه و هفت روزه که پیشمونی و از لحظه لحظه بونت کنارمون لذت میبریم هفته های اخر بارداری رو میگذروندم و همش منتظر بودم دردی چیزی شروع بشه که برم بیمارستان و گل پسرم رو دنیا بیارم ولی دریغ از حتی یه ذره درد ... هفته های آخر برعکس حرفایی که بقیه میزدن و میگفتن که دیر میگذره برای من داشت مثل برق و باد میگذشت ... از یه طرف دوست داشتم بگذره و زودتر صورت ماه پسرم رو ببینم و از طرف دیگه دلم میخواست کند کند بگذره تا بیشتر طعم بودنت توی دلم رو مزه مزه کنم ... عاشق لگدزدنات بودم عاشق اون لحظه ای که دلم بالا و پایین میشد و حتی عاشق سکسکه هات ... شاید همینا باعث میشد که حس کنم داره تند و تند میگذره ... ا...
نویسنده :
مامان نسیم
19:14